جدول جو
جدول جو

معنی وفا کردن - جستجوی لغت در جدول جو

وفا کردن
(فُ دو دَ)
به جا آوردن وعده و عهد و اجرای شرائط دوستی و محبت. ابراز وفا:
وفا کنیم و ملامت کشیم و خوش باشیم
که در طریقت ما کافری است رنجیدن.
حافظ.
، کفایت کردن. بسنده بودن: و نیز تواند بود که یک نفس به انشاد بیتی تمام وفا نکند. (المعجم چ دانشگاه ص 27 از فرهنگ فارسی معین) ، وافی شدن. به حد کافی رسیدن: بدان وقت که آب نیل وفا کند. (سفرنامۀ ناصرخسرو چ دبیرسیاقی ص 58)
لغت نامه دهخدا
وفا کردن
توختن، بجا آوردن وعده و عهد و اجرای شرایط دوستی و محبت: (وفا کنیم و ملامت کشیم و خوش باشیم که در طریق ما کافری است رنجیدن) (حافظ)، کفایت کردن بسنده بودن: (و نیز تواند بود که یک نفس به انشا بیتی تمام وفا نکند)
تصویری از وفا کردن
تصویر وفا کردن
فرهنگ لغت هوشیار

پیشنهاد واژه بر اساس جستجوی شما

تصویری از وفات کردن
تصویر وفات کردن
مردن، وفات یافتن
فرهنگ فارسی عمید
تصویری از وا کردن
تصویر وا کردن
باز کردن، گشودن، حل کردن
فرهنگ فارسی عمید
تصویری از صفا کردن
تصویر صفا کردن
شادی و خوشی کردن، صلح کردن، آشتی کردن، سازش کردن، برای مثال بیار باده و آماده ساز مجلس عیش / که شیخ صومعه با نفس خود صفا کرده ست (عرفی - ۲۱۹)
فرهنگ فارسی عمید
(گُ تَ)
پشت کردن. (از آنندراج) :
به جاه و حشمت دنیا چرا قفا نکند
کسی که همچو نظیری مسلمی دارد.
(از آنندراج از غوامض سخن)
لغت نامه دهخدا
(خَ دَ زَ دَ)
آشتی کردن. صلح کردن با:
آنکه بی جرم برنجید و به تیغم زد و رفت
بازش آرید خدا را که صفائی بکنیم.
حافظ.
بیار باده و آماده ساز مجلس عیش
که شیخ صومعه با نفس خود صفا کرده ست.
عرفی (از آنندراج).
کاش آن شوخ جفاپیشه وفائی بکند
با من بیدل و آرام صفائی بکند.
امیر لاهیجی (از آنندراج).
باز در خاطر من گذشت که اندک خصومتی بود و زود صفا کردیم. (انیس الطالبین نسخۀ خطی کتاب خانه مؤلف ص 116) ، در تداول صوفیان گناباد نوعی مصافحه است که پنجه های یکدیگر را بهم داخل می کنند و هر یک دست دیگری را می بوسد، درتداول عامه: مردن. فلان کس صفا کرد، مرد
لغت نامه دهخدا
تصویری از بها کردن
تصویر بها کردن
قیمت کردن
فرهنگ لغت هوشیار
تصویری از دفاع کردن
تصویر دفاع کردن
دفع شر نمودن
فرهنگ لغت هوشیار
پس زدن، پس راندن، پس دادن ریستن، وازدن راندن پس زدن:) دشمن را دفع کرد، (دور کردن، مخالفت کردن منع کردن (دفع)، بیرون کردن (فضولات) :) هر چه خورده بود دفع کرد (، موجب دفع برطرف کننده:) ای باد از آن باده نسیمی بمن آور کان بوی شفا بخش بود دفع خمارم (حافظ)
فرهنگ لغت هوشیار
تصویری از ادا کردن
تصویر ادا کردن
گزاردن پس دادن باز پرداختن توختن
فرهنگ لغت هوشیار
تصویری از دوا کردن
تصویر دوا کردن
شفا دادن، مداوا کردن، بهبود بخشیدن
فرهنگ لغت هوشیار
تصویری از رضا کردن
تصویر رضا کردن
خاطر جمع کردن، شادمان و خوشدل کردن
فرهنگ لغت هوشیار
تصویری از رفع کردن
تصویر رفع کردن
بلند کردن بالا بردن، ترقی دادن، برطرف کردن زایل کردن
فرهنگ لغت هوشیار
نیکانیدن چیزی را زیر خاک کردن، بخاک سپردن مرده بگور کردن میت، پنهان کردن
فرهنگ لغت هوشیار
تصویری از دعا کردن
تصویر دعا کردن
درخواست کردن از درگاه خداوند متعال
فرهنگ لغت هوشیار
تصویری از آوا کردن
تصویر آوا کردن
خواندن دعوت طلبیدن
فرهنگ لغت هوشیار
تصویری از بنا کردن
تصویر بنا کردن
عمارت کردن ساختمان کردن
فرهنگ لغت هوشیار
تصویری از رها کردن
تصویر رها کردن
نجات دادن خلاص گشتن (از قید و بند)، ول کردن آزاد گذاشتن
فرهنگ لغت هوشیار
تصویری از ابا کردن
تصویر ابا کردن
سر باز زدن امتناع کردن سرباز زدن ابا داشتن ابا آوردن
فرهنگ لغت هوشیار
تصویری از وا کردن
تصویر وا کردن
گشودن، باز کردن
فرهنگ لغت هوشیار
تصویری از وفات کردن
تصویر وفات کردن
در گذشتن جان سپردن مردن مردن وفت کردن در گذشتن
فرهنگ لغت هوشیار
تصویری از وفق کردن
تصویر وفق کردن
مطابق کردن سازگارکردن
فرهنگ لغت هوشیار
پشت کردن بچیزی اعراض کردن از چیزی: بجاه و حشمت دنیا چرا قفا نکند کسی که همچو نظیری مسلمی دارد ک
فرهنگ لغت هوشیار
تصویری از صفا کردن
تصویر صفا کردن
آشتی و صلح کردن
فرهنگ لغت هوشیار
تصویری از جفا کردن
تصویر جفا کردن
آزاراندن دل خستن آزردن آزاردن ظلم کردن ستم کردن
فرهنگ لغت هوشیار
تصویری از صفا کردن
تصویر صفا کردن
((صَ کَ دَ))
آشتی کردن، عیش و عشرت کردن
فرهنگ فارسی معین
تصویری از حفر کردن
تصویر حفر کردن
کندن، فروکندن
فرهنگ واژه فارسی سره
تصویری از حفظ کردن
تصویر حفظ کردن
از بر کردن
فرهنگ واژه فارسی سره
تصویری از ادا کردن
تصویر ادا کردن
به جای آوردن، گزاردن
فرهنگ واژه فارسی سره
تصویری از دفن کردن
تصویر دفن کردن
گوراندن، خاکسپاری
فرهنگ واژه فارسی سره
تصویری از دفاع کردن
تصویر دفاع کردن
پدافندیدن
فرهنگ واژه فارسی سره
تصویری از رفع کردن
تصویر رفع کردن
زدودن
فرهنگ واژه فارسی سره
تصویری از رسا کردن
تصویر رسا کردن
اکمال
فرهنگ واژه فارسی سره
افتتاح، باز کردن، تاسیس، گشودن
متضاد: بستن، مسدود کردن
فرهنگ واژه مترادف متضاد